برای آنهایی که، برای آن چه در بیرون هست، اهمیت و ارزشی قائل نیستند
راهی جز طرد عقلانیت باقی نمی ماند
علیرضا
ریشه های رومانتیسم: اندیشه های یوهان گئورک هامان
در این سلسله نوشتار بر آن هستیم که در چند جلسه به بررسی شخصیت، زندگی نامه، آراء و اندیشه های یوهان گئورک هامان، پیشرو و سرچشمه ی جنبش رومانتیک بپردازیم. جنبشی عقل ستیز که در عرصه های هنر ، ادبیات و نویسندگی سرتاسر اروپا را در بر گرفت و در همه شاخه هایش به عنوان آنتی تزی در برابر تز عقلانیت ِ روشنگری سر بر آورد، و پرشورترین، پیگیرترین، افراطی ترین، و سازش ناپذیرترین ایده ها را در برابر عقلانیت ِ روشنگری مطرح کرد.
قسمت اول: شخصیت و زندگی نامه
یوهان گئورک هامان فرزند ِ یوهان کریستوف در اوایل قرن هجدهم (1730- 1788) در شهر کونیگسبرگ آلمان در همجواری و همسایگی امانوئل کانت، فیلسوف مشهور و خردمند ِ آلمانی زاده شد. این همجواری برای هامان بخت و اقبال فراوانی بهمراه آورد تا اندیشه های عقل ستیزانه اش را در بحث و جدل های طولانی اش با او به آزمون بگذارد.
هر چند که هامان هیچ گاه دغدغه ی فهم اندیشه های کانت را به خود راه نمی داد. بدین جهت در زندگی نامه ای که درباره کانت نوشته اند از او به عنوان « متقننی ناراضی و فیلسوفی آماتور که زمانی کانت دستش را گرفت اما بعد رهایش کرد، کسی که از کانت انتقاد می کرد بی آن که کانت را فهمیده باشد » یاد شده است.
هامان هیچگاه منتقد معتدل و متعارفی نبود، بلکه از او به عنوان منتقدی یاد می کنند که « به شدت جانبدار است، پیش داوری دارد و یکطرفه به قاضی می رود، اما عمیقا هم صادق، جدی و اصیل است ». در واقع ویژگی بارز هامان نسبت به دیگر منتقدین ِ عصر روشنگری در صداقت، جدیت، اصالت و افراطی بودن بیش از حد او بود.
هامان با شخصیتی غیرعادی و منزوی، از سویی فردی بلندنظر، پرشور، عاطفی، حساس، زودرنج، خجالتی و محتاج محبت بود، و با آن که سلیقه ی ادبی سختگیرانه ای داشت، در درس خواندن و مطالعه از نظم و قاعده مشخصی پیروی نمی کرد و روح پرنوسان او تحمل هیچ چهارچوب از پیش تعیین شده ای را نداشت و نمی توانست خود را با هیچ گونه نظام و سیستمی تطبیق دهد.
از سویی دیگر هامان در خانواده ای با پشتوانه های مذهبی قوی که بر نوعی مسیحیت کاملا شخصی استوار بود، تربیت شد. این گرایش خاص مذهبی « در برابر طغیان علیه تعالیم متون مقدس و نیز در برابر جریان عقلانیت به طور اعم، بر عمق و صداقت ایمان شخصی و اتصال بی واسطه به خداوند تاکید می کرد » و در آن « ایمان و اتصال {به خداوند} با خودآزمایی سختگیرانه، احساس مذهبی پرشور و عمیقا باطنی، مراقبه ی متمرکز و مناجات و دعا حاصل می شد، و از این طریق بود که نفس گناهکار و آلوده سرکوب می شد و روح در معرض مواهب فیض بی شائبه ی الهی قرار می گرفت »، هر چند با وجود پشتوانه ی خانوادگی ِ مذهبی « به نظر نمی رسید به الهیات کشانده شود » و از سویی دیگر هم او هیچگاه ملحد یا لاادری نبوده است.
در حرفه ی نویسندگی، نوشته های هامان اغلب مبهم، پیچیده و غامض می نمود و برای مخاطبانش چندان جذابیتی ایجاد نمی کرد.
« هامان مدام اعتراف می کرد که سبک نویسندگی نفرت انگیزاش در خود او چیزی جز بیزاری و ترس بر نمی انگیزد و انتظار هم ندارد که دیگران آثارش را بخوانند، زیرا برای 99 درصد خوانندگانش نوشته های او آثار افتضاحی هستند ».
« به راستی هم سبک هامان آشفته است: کج و معوج، تیره و تار، کنایه آمیز ، با این شاخ و آن شاخ پریدن ها، ارجاع های غیرقابل تشخیص، لطیفه های شخصی جناس در جناس و الفاظ من درآوردی، رمز نویسی، اسامی سری برای اشخاص گذشته یا حال و برای ایده ها و نیز برای محتوای بیان نشدنی تصوراتش در باب حقیقت ... ».
هامان با چنین پشتوانه ی شخصیتی و خانواده گی، و نیز سبک نویسندگی پر ابهام خویش پیشاهنگ عقل ستیزی در همه ی حوزه ها بود. همچنان که برلین تصریح می کند « اژدهای هفت سر عقل نظریه و تعمیم، هر جا که سرهای هیولاوار خود را بلند می کرد، هامان به آن ضربه می زد ».
برلین ادامه می دهد که « سلاح های او {در برابر عقلانیت روشنگری} اگرچه بعضا منسوخ و نابرا بودند اما توانستند مقاومتی این جهانی را در برابر پیشروی روشنگری و عقل قرن هجدهمی آغاز کنند، مقاومتی که نهایتا به رمانتیسم، ابهام باوری و ارتجاع سیاسی ختم شد ».
بدین ترتیب هامان زرادخانه ای فراهم آورد که رمانتیک های معتدل تر مانند هردر، گوته ی جوان، هگل، و هومبولیت متین و منطقی و لیبرال، بعضی از کاری ترین سلاحهای خود را {در برابر روشنگری} از آن برداشتند. او سرچشمه ی فراموش شده ی نهضتی است که سرانجام کل فرهنگ اروپا را فرا گرفت و این نهضت همانا رومانتیسم بود.
تحول فکری
هامان در جوانی زمانی که تازه از دانشگاه کونیگسبرگ در رشته ی حقوق فارغ التحصیل شده بود، همچون سایر دانشجویان هم رده ی خویش اغلب به عنوان معلم سرخانه در خانه ی اعیان و اشراف به کار می پرداخت، و اغلب هم از گرایش های فکری غالب و زمانه ی خویش پیروی می کرد.
او همانطور که پیش بینی می شد، زمانی که به عنوان معلم سرخانه با برادران برنس (که از تجار بزرگ آن زمان بودند) آشنا شده بود، دوستدار آزادی و برابری بود و همراستا با تفکرات بورژوایی و لیبرالی از فضیلت های مدنی و روحیه ی اجتماعی دفاع می کرد، « هامان در این مرحله او سخنگوی بورژوازی نوخاسته بود و با نظامیان و اشراف مخالفت می کرد ».
در آن دوران « او یکی از آن جوانان ترقی خواهی بود که با کانت و دوست مشترک شان، برنس، موافق بود که می گفت، « لایق بودن » واقعا به شهروند طبقه ی متوسط همان قدر غرور می بخشد که « نجیب زاده بودن » به اشراف » و این دقیقا تزی بورژوازیی و متناسب با بینش ترقی خواهانه ی قرن هجدهم بود.
اما دوستان نزدیکش می دانستند که « او فرزند خلف نهضت روشنگری نیست. آمیزه ی غریب مطالعات دینی و اقتصادی اش، ناکامی اش از این که در عرصه ی حقوق سری میان سرها بلند کند، جزر و مد متناوب انرژی های ناگهانی که او را به مسیرهای غیرمنتظره می کشاند، بی نظام بودنش، افسردگی و مالیخولیایش، لکنت زبانش، غرور بی اندازه اش که سبب می شد با حامیانش منازعه کند، ناتوانی اش از قرار گرفتن در شغل و حرفه ای ثابت، همه و همه سبب می شد که او صاحب منصب یا ادیب ایدئالی در آن دولت مدرن متمرکز از کار در نیاید »، دوستانش می دانستند که « هامان اساسا انسانی قرن هفدهمی است که در دنیایی بیگانه متولد شده است؛ مذهبی، محافظه کار و درونگرا ست و نمی تواند در دنیای روشن و تازه ی عقل ، تمرکز و ترقی علمی نفس بکشد ». برای او روابط شخصی و زندگی درونی در هر حال مهمتر از همه ی ارزشهای دنیای بیرون بود.
او درباره ی خودش می گوید: « در هیچ حرفه ای احساس راحتی نمی کنم. نه متفکر بدردبخوری هستم و نه تجارت پیشه ی به درد بخوری ... نه محافل سطح بالا را می توانم تحمل کنم و نه انزوا و عزلت را ». « نمی توانم به قدر کافی خودم را بد ببینم ». « من همیشه ابله بوده ام» « خرفتی و بلاهت صحیح ترین لفظی است که می توان درباره ی من به کار برد »، و این شخصیت بسیار با شخصیت منظم، مترقی، منضبط و خواهان پیشرفت ِ عصر روشنگری فاصله داشت.
شاید همین بیگانگی و احساس فاصله با بینش های ترقی خواهانه زمانه، و نیز پیشینه ی مذهبی و اعتقادات راسخ و بنیادی او ، طبع ریاضت کشانه و سرکوبگرانه ای که سالها بدان خو کرده بود، همه و همه باعث آن شده بود که در سفری که به لندن داشت، موجبات تحول فکری و بازگشت او به بینش های مذهبی – رومانتیک دوران کودکی اش فراهم گردد.
همانطور که اشاره کردیم او در سال 1756 به سفری رفت که زندگی اش را دگرگون کرد. سفری که به منظور برخی اهداف تجاری (یا سیاسی) برای برادران برنس انجام گرفت.
هامان در سفرش به لندن در خانه ی یک معلم موسیقی اقامت کرد و تصمیم گرفت از همه لذایذ زندگی پرزرق و برق این شهر بزرگ غربی بهره مند گردد. او سعی کرد لکنت زبان خود را معالجه نماید، خواست نوازندگی لوت (عود) را یاد بگیرد، و غرق در نوعی زندگی شد که بعدا خودش آن را سرشار از عیاشی های وحشتناک خواند.
بدین ترتیب هامان ظرف مدت ده ماه 300 پوند بدهی بالا آورد و به تنهایی شدید، بدبختی و گاهی نومیدی کامل افتاد. و در همان زمان تصادفا متوجه شد که میزبان موسیقی دانش رابطه همجنس گرایانه ای با یک انگلیسی ثروتمند دارد و این ضربه ی هولناک ظاهرا سبب بحران فکری بزرگ زندگی اش شد.
در واقع ماموریت تجاری - سیاسی او به شکست انجامیده بود. « بی پول و تنها شد – تنهای تنها – و هیچ کس نمی فهمید او چه می گوید. از دوستی خواهش کرد او را از این هزارتوی هولناک بیرون بکشد. به روال سابقش برگشت؛ منزل آن موسیقیدان را ترک کرد، به پانسیون محقری رفت و به سرچشمه های زاهدانه رجعت کرد: همان کاری را کرد که زهدپیشگان در حالات سرکوفتگی روحی می کنند، یعنی انجیل را از ابتدا تا انتها خواند. قبلا هم انجیل را تا به آخر خوانده بود، اما این بار سرانجام « دوست درون قلب خود » را پیدا کرد که « راه خود را هنگامی گشود که من چیزی جز خلاء، تاریکی و فلاکت احساس نمی کردم ».
تشنه ی عشق بود و اینک آن را یافته بود. قرائت انجیل را در 13 مارس 1758 آغاز کرد و به شیوه ی زاهدانه ای سیر سلوک روحی خود را روز به روز یادداشت کرد. اندکی بعد، مانند یک حواری حقیقی لوتر ، نوشت که در پس کلمه که جسم است روحی نامیرا وجود دارد، دم خداوند، روح نور و زندگی، نوری که در قعر ظلمت شعله می کشد، نوری که باید چشم داشت تا آن را دید ».
او در آن زمان تصور می کرد همانطور که بنی اسرائیل گمراه شدند و سقوط کردند و بت ها را پرستیدند، او نیز به ورطه ی لذت و مادیت و عقلانیت سقوط کرده و از خداوند دور شده بود. و همانطور هم که آنها به مدد فیض الهی توانستند از ورطه ی سقوط در آیند و به سوی خدا برگردند و از گناهان خود توبه کنند و زیارت پردرد و رنج خود را از سر بگیرند، او نیز به سوی پدرش و مسیح درون خود برگشت، دوباره متولد شد، از سر ندامت گریست و نجات یافت.
در این زمان او همچون راهبی تنها و منزوی، به سرچشمه های رهبانیت و ریاضت بازگشته بود و بدین امر معتقد گشته بود که « درک کامل هر چیزی درک خویشتن بود {است}. زیرا فقط روح را می توان درک کرد و برای یافتن آن آدمی لازم است که فقط و فقط به درون خود بنگرد. کلام خدا نردبانی است بین آسمان و زمین که برای کمک به فرزندان ضعیف و نادان نازل شده است – فقط کلام خدا می تواند پرتوی به این فرزندان عنایت کند تا دریابند که چه هستند و چرا هستند، جایگاه شان کجاست و چه باید بکنند و چه نباید بکنند » و این تحول در سایه ی فهم های تازه اتفاق افتاد، « فهمیدن نه با چشم های عقل تحلیلگر، بلکه با چشم های ایمان، توکل به خداوند، و آزمودن خویشتن، زیرا که همه این ها یکی اند ».
منبع
مجوس شمال، یوهان گئورک هامان و خاستگاه های عقل ناباوری جدید؛ آیزایا برلین، ترجمه: رضا رضایی- تهران: نشر ماهی، 1385.